حلماحلما، تا این لحظه: 12 سال و 5 روز سن داره

*** حلما***

عسلم از شمال سوغاتی آورده اگه گفتی چیه؟؟؟

هفته پیش دخمل مامان همراه مامانی و بابایی یه سفره چند روزه داشت به دیار پدری. وای چه هوایی داشت شمال... هر چقدر بگم عالی کم گفتم... دور از این همه دود و آلودگی تهران بودن حتی برای چند روز هم غنیمته حلمای مامان هم با اینکه تهران یکم مریض بود و سرفه میکرد تا رفتیم شمال حالش خوب شد و سرفه هاش قطع شد. جاتون خالی کلی خوش گذشت ... دیدار فامیلها از همه مهتر آقاجون و عزیز جون خیلی عالی بود... یه روز بعد از ظهر همراه عزیز جون رفتیم بازار یه روز دیگه رفتیم دریا و کلی مهمونی رفتیم... خلاصه خیلی خوش گذشت. عسل مامان کلی گردش کرد. روزی که رفتیم لب دریا حلما با تعجب به صدای امواج گوش میکرد و همش میخواست برگرده موجها رو نگاه کنه به زور تو...
22 آذر 1391

سفر یک روزه زیارتی - سیاحتی حلما کوچولو

حلمای نازنین مامان سه شنبه همراه مامانی و بابایی به شهر ساوه رفت ... بابایی اونجا کار داشت  به همین خاطر ما هم همراهیش کردیم.... ظهر برای ناهار که رفتیم حلمای مامان توی رستوران دوست پیدا کرد و با خانم صاحب رستوران کلی دوست شد و براش کلی ادا درآورد... تا ساعت 4 ساوه بودیم... وای چی بگم براتون از انارهای خوشمزه... ما هم یکم انار خریدیم.... حیف که دخمل مامانی نمیتونه بخوره... از ساوه حرکت کردیم به سمت شهر قم حلمای نازنین برای اولین بار بود به زیارت حضرت معصومه میرفت... ناناز مامان همراه بابایی به زیارت رفت... دست بابایی درد نکنه... از اونجا به سمت جمکران حرکت کردیم .... واقعا این قسمت از سفرمون خیلی معنوی بودو فض...
8 آذر 1391

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین

سرش به نیزه به گل های چیده می ماند به فجر از افق خون دمیده می ماند یگانه بانوی پرچم به دوش عاشورا به نخل سبز ز ماتم تکیده می ماند میان خیمه ی آتش گرفته، طفل دلم به آهویی که ز مردم رمیده می ماند شب است گوش یتیمان ز ضربت سیلی به لاله های ز حنجر دریده می ماند رقیه طفل سه ساله که حوری حرم است به آن که رنج نود ساله دیده می ماند امام صادق حق پشت ناقه ی عریان به زیر یوغ چو ماه خمیده می ماند شوم فدای شهیدی که در کنار فرات به آفتاب به خون آرمیده می ماند هلال یک شبه ی من، ز چیست خونینی؟ نگاه تو به دل داغ دیده می ماند حکایت احد و اشک چشم خونینش به اختران ز گردون چکیده می ماند اول از همه ایام شهادت سید و سالار شهیدان رو تسلیت میگم. ح...
8 آذر 1391

اولین احیای حلما کوچولو

حلمای نازنین مامان الان دیگه سه ماهشه . مامانی و بابایی و خوب میشناسه... تازگیها تا کسی غیر از مامان و بابایی و می بینه غریبی می کنه و بغض می کنه... ای جان مامان الهی قربون اون لبای ناز و کوچولوت بشه که وقتی بغض میکنی با مزه میشه... خانوم خانومای من امسال در اولین ماه رمضون عمرش حضور داشت و همچنین در اولین شبهای قدر. حلمای مامان، مامانی و بابایی رو توی این شبهای قدر همراهی کرد... دعای مامانی برای دختر گلش این بود که سلامت باشه و عاقبت بخیر و دیگه اینکه سالهای سال بتونه این شبهای قدر و درک کنه. عزیز دل مامان خیلی دوستت دارم... ...
23 مرداد 1391

خاطرات کوچولوی مامان

سلام دختر کوچولوی مامانی. .. من و بابایی عاشقت هستیم و از این که خدا شمارو بهمون هدیه داده خیلی خیلی خدارو شکر میکنیم. و بی صبرانه منتظر ورودت هستیم. این وبلاگ یه دفتر خاطرات برای ثبت لجظات زیبای با تو بودنه عزیز مامان. ایشالا هر وقت بزرگ شدی خودت هم میخونی... خیلی دوستت داریم عروسک مامان ...
18 فروردين 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به *** حلما*** می باشد